یلدا
گرد آمدیم :
شبچره ای بود و آتشی،
گفت و شنید و قصه و نقلی ز سیر و گشت...
وقتی که برشگفت گل هندوانه،سرخ
در اوج سرگذشت،
یلدا،شب بلند،شب بی ستاره گی
لختی به تن طپید و به هم رفت و در هم شکست .
با خانه می شدیم که گرد سپیده دم
بر بام می نشست .

سیاوش کسرایی

----------------------

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی

بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی

بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی

فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم . . .