یلداست ، بگذریم از هر چه تاریکی است

گرد آمدیم :
شبچره ای بود و آتشی،
گفت و شنید و قصه و نقلی ز سیر و گشت...
وقتی که برشگفت گل هندوانه،سرخ
در اوج سرگذشت،
یلدا،شب بلند،شب بی ستاره گی
لختی به تن طپید و به هم رفت و در هم شکست .
با خانه می شدیم که گرد سپیده دم
بر بام می نشست .
سیاوش کسرایی
----------------------
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم . . .
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۱ ساعت توسط م.ر. شهبازی
|