فعل:
فعل لفظی است که برحادثه ای در زمانی معین دلالت می کندو بسیاری اوقات اسم فعل جانشین آن می شود , غالباً اسمهای مشتق از فعل عمل فعل را انجام می دهند.
زمان فعل:
فعل از جهت زمان به ماضی و مضارع و امر تقسیم می شود.
ماضی:
ماضی فعلی است که برحالت یا رویدادی در زمانی گذشته دلالت کند مانند:"حسُن, تَکَلّم"
مضارع:
مضارع فعلی است که برحالت یا رویدادی در زمان حال یا آینده دلالت کند .فعل مضارع با افزودن یکی از حروف مضارعه به اول فعل ماضی درست می شود اگر ماضی چهارحرفی باشدحرف مضارعه مضموم و در غیر این صورت مفتوح است . حروف مضارعه و در غیر این صورت مفتوح است . حروف مضارعه عبارتند از :الف, نون, یاء، تاء "اُحسِنُ، نَتَکَّلمُ، یُدَ خرِجُ, تأکُلُ"
امر:
امر فعلی است که به وسیله آن انجام کاری در آینده درخواست می شود .فعل امر از مضارع با حذف حرف مضارعه ساخته می شود. "تَعَلَّم" اگر فعل پس از حذف حرف مضارعه با حرفی ساکن آغاز گردد به اول آن همزه اضافه می شود "إضرِب" همزه امری که از فعل مضارع ثلاثی مضموم العین ساخته می شود مضموم است "اُنظُر" وهمزه امر رباعی مفتوح است "اَکرِم" و در غیر این دو مورد مکسور است "اضرب ,استغفر"
امربه لام(غایب):
فعل امر مخصوص مخاطب است , لیکن فعل امر از مجهول و غایب و متکلم با افزودن لام مکسور در اول فعل مضارع ساخته می شود "لِیُصلَب,لِیأکُل,لِنَذهَب"
اوزان ثلاثی:
غالباً فعل از سه حرف اصلی درست شده است و اوزان آن به قرار زیر است
َ فعَل یفعِلُ( جلَس یجلِسُ)
ُ فعَل یفعُلُ( نصَر ینصُر)
َ َ فعَل یفعَلُ( ذهَب یذهَب)
َ فعِل یفعَلُ(غضِب یغضَب)
فعِل یفعِل( حسِب یحسِب)
ُ ُ فعُل یفعُل(عظُم یعظُم)
اوزان رباعی:
فعل رباعی چهار حرف اصلی دارد و بر یک وزن می آید : فَعلَلَ یفعلِلُ( دَحرَجَ یُدَ حرِجُ)
ثلاثی مزید:
به سه حرف اصلی فعل یکی از حروف دهگانه زائد: أ,ن,س, ل, ا, ت, م, و, ی, ه افزوده می شود و ده وزن ثلاثی مزید زیر از آن درست می شود : أفعَلَ( أکرَمَ), فَعلَ(نظمَ) , فاعَلَ (قاتَلَ)تَفَعَّلَ(تَبَرَّمَ)، تَفاعَلَ(تَناظَرَ ), َانفَعَلَ( َانکَسَرَ) , اَفتَعَلَ( اَفتَقَرَ) , اَفعَل َ(اَحمَرَ) استَفعَلَ (استَغفَر),اَفعَوعَلَ(احدَودَبَ)
رباعی مزید:
اوزان سه گانه فعل رباعی مزید به قرار زیر است :تَفعَلَلَ(تَدَ حرَجَ)افعَلَلَّ(اقشَعَرَّ) افعَنلَلَ(احرَنجَمَ)
سالم و صحیح والمُعتَل واللفیف:
اگر یکی از حروف فعل همزه باشد یا مکرر شود صحیح نامیده می شود " أخذ,مدّ,بَلبَلَ" و اگر یکی از حروف فعل الف, واو, یاء, عله باشد معتل خوانده می شود " قامَ, وعَد, رضِیَ" و اگر دو حرف آن عله باشد لفیف نامیده می شود " وَقَی, شَوَی" و اگر فعل بر هیچیک از صورتهای بالا نباشد سالم نام دارد " ضَرَبَ"
افعال مبنی افعالی هستند که چون عواملی برسر آنها در آید حرکت آخرشان تغییر نمی کند , این افعال عبارتند از : ماضی, امر وگاهی مضارع.
بناء ماضی:
فعل ماضی در اصل مبنی برفتح است اگر فعل ماضی به واو جمع وصل شود ضمه جانشین فتحه آن
می شود" ضرَ بُوا" و چون به ضمیر صحیح متحرک وصل شود سکون جانشین فتحه آن می شود " ضرَبتُ و ضرَبنا"
بناء امر:
فعل امر در اصل مبنی بر سکون است ودر فعل معتل اللام مبنی بر حذف حرف عله است "ارمِ" ودر مونث و مثنی و جمع مبنی بر حذف نون است "اضرِبی, اضرِبا, اضرِ بوُا" و چون به نون تأکید متصل شود مبنی بر فتح است "اَضرِبَنََّ"
بناء فعل مضارع:
فعل مضارع اگر به نون تأ کید متصل شود مبنی بر فتح است " لندرسَنَ"و اگر به نون تأنیث متصل شود مبنی بر سکون است " یضرِبنَ"
اعراب:
فعل معرب فعلی است که آخر آن بنا بر عواملی که بر سر آن در می آید تغییر می کند واز میان افعال تنها فعل مضارع ,معرب است و مرفوع یا منصوب یا مجزوم می شود.
رفع فعل مضارع:
فعل مضارع در اصل مرفوع است و علامت رفع آن ضمه است "یضربُ", در افعال پنج گانه یعنی مونث مخاطب مفرد و مثنی و جمع ,و مذکر غائب مثنی و جمع , نون علامت رفع مضارع است " تضرِبین, تضرِبانِ, تضربونَ, یضربانِ, یضربونَ"
نصب فعل مضارع:
اگر یکی از حروف ناصبه برسر فعل مضارع در آید آن را منصوب می کند و علامت نصب آن فتحه است.نصب افعال پنجگانه به حذف نون است " لَن یذهَبَ, لن تذهَبی, لن تذهَبا, لن یذهَبا, لن یذهَبُوا" حروف ناصبه عبارتند ازاَن, لَن, إذن, کَی, لام تعلیل, لام تأکید یا لام جحود, حتی, أو, فاء سببیه و واو معیت که مسبوق به نفی محض یا طلب محض باشند , واو وفاء و ثم و أو که به اسم جامد یا غیر موول به فعل عطف شده باشند.
جزم فعل مضارع:
فعل مضارع پس از حروف جازمه مجزوم می شود و علامت جزم آن سکون است ،جزم افعال پنجگانه به حذف نون است " لَم یذهَبَ, لَم تذهَبی, لَم تذهَبا, لَم یذهَبا, لَم یذهبُوا ". حروف جازمه ای که یک فعل را مجزوم می کنند عبارتند از : لَم, لَما, لام امر ,لای نهی. حروف جازمه ای که دو فعل را مجزوم می کنند عبارتند از : إن و همه اسماء شرط.
فاعل:
ناچارباید پس از فعل اسمی آورده شود تا بر انجام دهنده آن دلالت کند. این اسم, فاعل نامیده می شود ومرفوع است.
لازم ومتعدی:
برخی از افعال بسنده می کنند , این افعال لازم نامیده می شوند " قام الولد: کودک برخاست ", عمل برخی از افعال از فاعل به اسمی دیگر تجاوز می کند , این افعال متعدی نامیده می شوند " أکَلَ الولدُ التفاحه: کودک سیب را خورد " هرگاه فعل لازم بر وزن أ فعل یا فَعلَ بنا شود متعدی می گردد " أ کرَم َو کَرَمَ" فعل متعدی اگر برای مطاوعه بنا شود لازم می گردد " انکََسَرَ, تکَسَّرَ".
مجهول:
هرگاه فعل متعدی فاعل معینی نداشته باشد برای مجهول بنا شده است . برای ساختن فعل مجهول از فعل ماضی حرف ماقبل آخر مکسور و همه حروف متحرک ماقبل آن مضموم می شود " ضُرَبَ, استُقدِمَ" و از فعل مضارع حرف مضارعه مضموم و ماقبل آخر آن مفتوح می شود " یضرَبُ, یستَقدَمُ"
نائب فاعل:
هرگاه فعل مجهول باشد مفعول به اعراب فاعل را گرفته و جانشین آن می شود و نائب فاعل نام میگیرد " کُسِرَ الإبریقُ"
مفعول به:
اسمی منصوب است که عمل فعل برآن واقع می شود " کَسَرَالولدُالإبریق: کودک ابریق را شکست " افعالی که بیش از یک مفعول متعدی می شوند سه گونه اند:
افعالی که بیش از یک مفعول متعدی می شوند:
أ- أفعال قلوب , معروفترین افعال قلوب عبارتند از : ظَنَ, خالَ, تَوقَّعَ, حسِب, زَعَم, عدَّ, حَجا, هَب, رأی, عَلِمَ,وَجَدَ,ألفَی,درَیِ, تعلَّم," ظننت ُزیداً اسداً: زید را شیر پنداشتم". افعال تحوّل به این افعال می پیوندند و آنها عبارتند از:صیر, رد, ترک, غادر, تخذ, اتخذ, جعل," جعلتُ العنبَ خمراً: انگور را شرا ب ساختم " این دو مفعول در اصل جمله اسمیه کاملی بوده اند بدین صورت " العنبُ خمرُ"
ب- افعالی که به دو مفعول متعدی می شوند و آن دو مفعول در اصل جمله اسمیه کاملی نبوده اند به قرار زیرند : کسا, رَزَقَ, أطعَم,سقَی, زوَّد, أسکَن,أعطَی, وهَبَ" البست الفقیرَ ثوباً: جامه ای برتن فقیر کردم"
ج- افعالی که به سه مفعول متعدی می شوند هفت فعل هستند : أرَی آعلَم, حدَّث, أخبَر, خبرَ, أنبَأ, نبَّأ" أری المعلَّمُ التلمیذَ الدرسَ هیناً" مفعول اوّل منفرد و مفعول دوم و سوم جمله اسمیه کاملی است.
مفعول به ای که عامل آن مخدوف باشد:
مفعول به ای که عامل آن حذف شده به صورتهای زیر می آید:
تحذیر و اغراء:
تحذیر آگاه کردن مخاطب است از امری مکروه وناپسند برای اینکه خود را از آن برحذر دارد " نفسَک والسُّقوطَ" یعنی خود را نگاه دار و از افتادن بر کنار باش. اغراء آگاه کردن مخاطب است بر امری پسندیده برای اینکه آن را انجام دهد " الوفاءَ" یعنی وفاداری را لازم بگیر .گاهی تحذیر بالفط ایاّک بیان می شود " ایاّک الکذبَ أو والکِذبَ: از دروغگویی برحذر باش.
اختصاص:
اختصاص آن است که پس از ضمیر متکلم یا مخاطب اسم ظاهری ذکر شود که به تقدیر فعل محذوف أخص وجوباً منصوب باشد " نحن العربَ نحمی الذِّمَم: ما عربها پیمان خود را نگاه می داریم."
اشتغال:
اشتغال آن است که اسمی منصوب مقدم شود و پس از آن فعلی آورده شود که در ضمیری عمل کند وآن ضمیر به اسم مقدم عائد باشد" إن الکتاب َقَراتُ و نفعک: اگر کتاب را بخوانی ترا سود می بخشد " و تقدیر آن چنین است: أن قرأت الکتاب قرأته نفعک. پس کتاب مفعول به است برای فعل محذوف.
منادی:
اسمی است که به وسیله یکی از حروف ندا که جانشین فعل اتادی محذوف هستند طلب می شود" یا رجل َالفضل" یعنی مرد فضل را ندا می دهم و فرا می خوانم .اگر منادی معرفه یا نکره مقصوده باشد مبنی بر رفع است و بنابر مفعول به بودن برای فعل ندای محذوف , معرب و در محل نصب است " یا یوسفُ, یا رجلَ" حروف ندا هفت است : یا, أیا, هیا, إی, همزه ،آ،وا. اسم مقرون به أل تعریف به واسطه أیُ و های تنبیه منادی واقع می شود " أیها الرجل : ای مرد " أی مبنی است و بنابر مفعول به بودن , معرب و در محل نصب است وها برای تنبیه است , والرجلُ بنابر عطف بیان بودن مرفوع است .اگر تابع أیُّ مشتق باشد مانند" أیها العالِمُ: ای دانشمند" بنابر نعت بودن معرب است.
ترخیم:
آن است که آخر منادای مختوم به تاء و علم غیر مضاف حذف شود , مانند:" یا یمام َو یا حارِ" که مرخَّم" یایمامه ویا حارس" است.
استغاثه:
فرا خواندن شخصی است برای کمک کردن به دیگری به وسیله حرف ندای یا و افزودن لام مفتوحه در اول مستغاث و لام مکسوره در اول مستغاث له" یا لزید لعمرو" یعنی زید را می خوانم تا عمرو را کمک کند , هر دو به واسطه لام مجرور هستند و بنابر مفعول به بودن برای فعل محذوف در محل نصب می باشند. جرّ مستغاث منه در صورتی که استغاثه بر آن واقع شود به وسیله حرف جر مِن جایز است " یا للأبطال من الغزاه: ای پهلوانان به فریاد جنگجویان برسید"
ندبه:
عبارت است از ندای آنچه که فاجعه ای بر آن وارد آمده باشد یا برای آن یا از آن به درد آمده باشیم و ادات آن حرف ندای وا است . مندوب به سه وجه می آید " وایوسُف, وا یوسُفا, وا یوسفاه" اسم مندوب مبنی بر ضم است و بنا بر مفعولٌ به بودن برای فعل محذوف در محل نصب می باشد, فتحه در دو مثال اخیر برای مجالست با الف است , الف برای ندبه و هاء برای وقف است.
مفعول له یا مفعول لاجله:
مصدری است که علت و سبب فعل را ذکر می کند " أقفُ إکراماًلک: برای بزرگداشت تو برخاسته ام ", إکراماً مفعول به است برای فعل محذوف أقصد.
مفعول معه:
اسمی منصوب است که پس از واو معیت در آید و عطف به آن واوجائز نباشد " سرتُ والجبلَ: همراه با کوه راه پیمودم"
استثناء:
استثناء عبارت است از خارج کردن اسم پس از الّا یا اخوات آن از حکم ماقبل آن " جاء الأولادُإلا یوسفَ:آن فرزندان آمدند بجز یوسف" یوسف مفعول به است برای فعل محذوف أستثنی. برخی از نحویان در تعیین عامل مستثنی اختلاف کرده اند . اخوات إلاّ عبارتند از غیر وسوی که مستثنی به آنها اضافه می شود و خود آنهااعراب مستثنی را می گیرند . خلا وعدا و حاشا افعال استثناء هستند که فاعل آنها ضمیر مستتر است و مابعد آنها بنا به مفعول به بودن منصوب است و مستثنی به شمار می آید.
" جاء القومٌ ُخلازیداًً: آن قوم آمدند. بجز زید " این افعال به صورت حروف جری که متعلق ندارند به کار می روند " جاء القوم عدازید: آن قوم بجز زید آمدند."
اسم فعل:
اسم فعل لفظی است سماعی که در معنی وعمل جانشین فعل می شود و عوامل را بر آن تأثیری نیست و مفعول برآن مقدم نمی شود"هاک الکتابَ:کتاب را بگیر" اسم فعل یا به معنی ماضی است" سُرعان: شتاب کرد" یا به معنی مضارع است " أُف دلتنگی و افسوس می کنم" یا به معنی امر است" ونکَ بگیر"